معرفت حضرت باریتعالی

ساخت وبلاگ
شگردت این بود  عاشقی و بی وفایی کنی؟بعد آتش زدن نشینی و سیر تماشایی کنی؟   تو از اتش زدن لذت ببر من از سوختن جان خویش ته خط سودایی و رسوایی ام  بیا تا  صفایی کنی   دل ساده ام  هنوزم به  تو دارد  امید ! چقدر سادگی ؟ بخوان قصه ی دیگری رامت شوم , دوباره جفایی کنی   یقین کرده ای  جان به  عشقت  می دهم  آن  به آن برای من بلی , برای عشق نمی توانی خدایی کنی؟   مرا  زخم عشقت  فزون گشته  ای  آشنای غریب  شود باورت نفسهای اخر است ؟ بیا تا دوایی کنی    " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,شگردت,این,بودعاشقی,وفایی,کنی؟, نویسنده : imarefateyare بازدید : 199 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

کمی  عشق  از تو  به  جانم  دوای من استبزن زل به چشمم که برقش شفای من است   دمی اندیشدن به تو  حس خوب می دهد دلبرم مرور خیالات و حرفهایت به شبها هوای من است   هوایی می شوم در  هوای دیدنت  تا ناکجا سایه وار شبانه به گوشت نوایی حس شده؟ نجوای من است   مرا  بی قرار می کند چشم زیبای تو , دانی چرا ؟ نگاهت مبادا خیره به جایی , که ماءوای من است صدایت آرامش بخش این روح و جان من است غزلهایت همه  حرفهای من  و دنیای من است سلامت به من , ارمغان کوه راحتی است دلبرم من از فرقه ها به تو  مومنم که عقبای من است خدای حکیمم , چرا این فاصله به دیوان رقم خورده است همه تقدیراتت به جان می پذیرم امّا این دعوای من اس معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,کمی,عشق,جانم,دوای,است, نویسنده : imarefateyare بازدید : 201 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

بشنو از دل تا خبر دارت کندتاج عشق افکنده , سردارت کند   عالم هستی  زعشق آمد پدید آنکه عشق را دید , خود را هم ندید؟   عشق و تشویشش دائم توام است رنج و هجر وغصه هایش با هم است   عشق که آمد قبله , ای جان می رود  قبله ات بر سمت جانان می رود   فرصتی خواهی که قربانی کنی هر چه داری در رهش فانی کنی   تا یقین دارد که جانت جان اوست نبض تو در عشق و در چشمان اوست   کی تورا عشقی چنین آتش زده ؟ عشقِ عشقِ او یقین آتش زده   کن یقین این عشق آسمانی است گرچه چشم تو به شب بارانی است   غصه اش نامی ؟ مگو , گو شور عشق جان بنه اخلاص بر دستور عشق   ماه تابان گوشه ی رخسار اوست بخشش خورشید از رفتار اوست   در کنارم با من معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : مثتنوی,فرصتی,خواهم,قربانی,کنم, نویسنده : imarefateyare بازدید : 179 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

شمع گفت به پروانه : چرا تو دوری ؟

گفتا که در این بزم کجا هست نوری ؟

تو   نور   بنما   تا   تو   را   جان  بنهم 

بین  من  و  تو  نبینم   اندک   شوری

 

*******************************

 

شمع گفت به پروانه : به اتش نزنی ؟

افروخته ام  چرا   مشوش  نزنی  ؟

پروانه بگفت : آتش تو سوزان نیست

از خاک  بر آ  چرا  تو بر عرش  نزنی

 

" یوسف "

 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : رباعی,گفتگوی,شمع,پروانه, نویسنده : imarefateyare بازدید : 200 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

من  همانم  که  شروعش  کردی  ,  نکند 

 

دل بکنی,  دل ندهی , بی سر و سامان شوم 

 

"فائزه شبانی"

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : بیت,همانم,شروعش,کردی, نویسنده : imarefateyare بازدید : 195 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

در  وادی عشق  خام بُوَد  هر که ز یارش گله داردباید که بسوزد  چو شمعی نگارش اگر فاصله دارد   سودا زدگان شکوه ندارند به سنگ بازی طفلان سالها ز صبوری  به  عشقت چنین حوصله دارد   دل بردن و دل دادن و هم غصه هجران و رقیبان آسان نبود , راه وصال است که صد مرحله دارد   گر  خام  بُدم  اول کار  , پخته شدم  , نک بسوختم  باری فنا شو که حکمی است که این سلسله دارد  در  راه  طلب  ,  هستی  به  یغماست  یقین دان  مغرور مباشی که دوصد چون تو در این قافله دارد   ای قافله سالار کجاوه نگه دار که مرحم شده لازم برگوی نگار چو  عذار  را که پا  نه ,  به دل آبله دارد   ای کاش که قاصد نمی داد خبر از آمدن تو  میخانه قُرُق گ معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,وادی,عشق,خام,بُوَد,یارش,گله,دارد, نویسنده : imarefateyare بازدید : 179 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

ای  فرشته ی من  این داغ  تا قیامت به  دامان من استطبیبِ رقیب گشته ,علی رغم دلش , او که درمان من است   نه راه گریز به پیش و  نه راه  واپس کشیدنم  چه کنم ؟ به گریه اسیر و به دلتنگی مبتلا او که سامان من است   نه نگه داشتنش  حکیمانه است  نه رفتنش  عاشقانه عاشق شدی که بدانی این دل نه به فرمان من است؟   به خیال چنان اسیرم همه شب تا سحر به نقشه وصلش که گویا دیگر امشب به  یقین آن پریچهر  مهمان من است   بگو  به  شاعر  خویش  از این دیگ آبی گرم نمی شود به گوش دیگری غزل بخوان , این صید خرامان من است    می توان مُرد ولی دل نمی توان کند به هیچ طریق چه می گویی بیهوده که او جان جان جان من است   همه به حصاری   معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,طبیب,رقیب,گشته, نویسنده : imarefateyare بازدید : 183 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

برای غزلهایم همه به انتظارند ولی تو نه تا ورودم به شهر ثانیه شمارند ولی تو نه   تو از تبار غروری که دل نمی دهی به عشق چقدر به عشق به شهر گرفتارند ولی تو نه   شکار صیدی چو تو مشکل است چاره کجاست همه تشنه ی محبت و مهر و گفتارند ولی تو نه   نکند خدای نکرده دلت بند کسی باشد وای به من همه شان محکوم سنگ باران و بد کردارند ولی تو نه    از این  همه آدم یکی  آرزوی من است , ای خدا بگو اگر تقدیر نیست , فرشته ها مرگم بنگارند ولی تو نه   " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزا,تبار,غروری,نمی,دهی,عشق, نویسنده : imarefateyare بازدید : 191 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

بی وفا مخوان مرا , چه دانی چه دردی است نگفتن دردپنهان کرده  به جانِ خویش  هزار راز و  درد  این تنها مرد   هم راز من فقط اشگ و این غزلهای بی زبان تکراری اند آتش فتاده چو اتشفان به درونم ؛ مبین مرا به ظاهر سرد   غیبت مرا دیدی و به عشق دروغین تعبیر کردی خوشا به حالت که ندانی چرا از تو شده او رد   گمان ندارم که بدانی چگونه دورادور در پی توام می دانم به گاه خواب دعاگویی , من هم به نماز فرد   حدیث ما چو یوسف و زلیخا تمام گشته لله شکرا که جنود عقل و عشق بُردند دراین کشاکش نبرد " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,وفا,مخوان,مرا, نویسنده : imarefateyare بازدید : 164 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57

بی تو نفس اندر شمار اندر شمار است ای پری زاددل بسته ات دائم به فکر این قمار است ای پری زاد   آیا قمار عشق من در عاشقی بُرد است یا باخت ؟ می میرم از غم که رقیبی در کنار است ای پری زاد   سخت است تا نام رقیب بر لب بردن , باور نداری ؟ تا اوست حاضر, شاعرت سوگِوار است ای پری زاد   ای شهد عشق, شیرین مشو بر کام اغیار, جان مولا سوزم که بر کام مرادش او سوار است ای پری زاد   یک شب چراغ خانه ام باش همچو لیلی در کنارم تا بنگری این عاشقت مجنون وار است ای پری زاد   یک بار که مهمان دل  شاعر  شوی ,  اعجاز گردد بینی که او با یک غزل صورت نگار است ای پری زاد   کردم یقین ازمهربانی های این دل عاشق نوازت ای پری دل ب معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : غزل,نفس,اندر,شمار,است,پری,زاد, نویسنده : imarefateyare بازدید : 175 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 6:57